حکمم،حکم آدمیه که زلزله امون زندگیشو بریده، بعد یهو چشم باز کرده و دیده ای دل غافل!نفساش زیر آجر وسیمان داره له میشه اما کاری از دستش برنمیاد.حکمم،حکمِ زندگی تو چادر های حلال احمرِ .جایی که خونم نیست فقط پناهِ این روزامه. اومدم زیر آفتاب و مهتاب تو چله ی تابستون بنویسم که زنده بمونم رفیق. اینجا برام سقف نداره؛ پنجره نداره؛ ماهی قرمز تو حوضش نداره؛ اما من دلم داره گزگز میکنه از ننوشتن!چرخش نمی چرخه واسم این دل لعنتی ...حکم ،حکم ِ نوشتنِ ،هر جا که باشه!پس بسم الله ...