ماهی بودن باید اتفاق جالبی باشد ؛ تصور کنید ماهی کوچک نارنجی رنگی را که در یک گوشه ی آرام آبی ها دارد زندگی می کند،و هر 8ثانیه یکبار همه چیز را فراموش میکند!هر 8ثانیه یکبار یادش می رود به ماهی های محل صبح بخیر گفته یا نه، یادش می رود دلش را شکسته اند،یادش می رود که سال پیش در نبرد با علامت سوال های آویزان باله ی سمت چپش شکسته،یادش می رود دوستش او را در بردن به کلوپ قال گذاشته،یادش می رود که دیروز کوسه ها پدرش را بلعیده اند ! و هر روز ، هر دقیقه ، و هر چند ثانیه یکبار دوباره به دنیا می آید،دوباره از دیدن اَره ماهی خنده اش می گیرد، دوباره دیدن علامت سوال های آویزان وسوسه اش می کند،دوباره حس شیرین خوردن بستنی را برای اولین بار تجربه می کند،دوباره صبح بخیر میگوید و برای ماهی های محل آرزوی داشتن روز خوب میکند، و دوباره و دوباره و دوباره مادرش را بوسه باران می کند!
آخ ، اما هنوز هم یکجای این رویای لعنتی می لنگد! من اگر ماهی هم بودم،هر 8ثانیه یکبار عاشقت می شدم ...
*عنوان از علیرضای آذرِ خوب، علیرضای آذرِ جان .