من که به دریا زده ام... تا چه کنی با دل من
گاهی وقتا دوتا راه پیش روته یکیش ختم میشه به مصلحت که آثار جانبیش اینه که تو این راه باعث میشی یک تا چندین نفر از تو ناراحت بشن ازت کینه به دل بگیرن و یه حس عذاب وجدان مسخره همیشه بیخ گلوت باشه...و راه دوم اونیه که تو میشه آدم خوبه کسی از دستت ناراحت نیست تو میشی اونکه با وجود اینکه میدونی راهت غلطه اما ادامه میدی و خب صد البته مدارا میکنی فقط واسه اینکه اون عذاب وجدانه دست از سرت برداره!
این خیلی خوبه که وقتی سر دوراهی هستی بدونی دقیقا کدوم راه درسته و اتفاقا همون راه رو هم بری.... اما بدیش اینه خوب که گذشتی از اون جا،وقتی نشستی تا نفس تازه کنی و اون کوله بار عذاب وجدانه رو چند لحظه زمین گذاشتی، به این فکر کنی نکنه دارم اشتباه میکنم؟ نکنه راه درست یعنی خوشحال کردن آدمایی که دوستشون داری نکنه راه دست یعنی کوتاه اومدن از همه خواسته ها و عقایدت؟
من شاید تموم این مدت رو داشتم خودخواهی میکردم که نه خواستم عوض بشم و نه خواستم کسی رو عوض کنم!
ولی یکم سخته :)