دیوار !
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۶ ب.ظ
تصور کنید آدمی را که شوقِ دویدن دارد ، شوق سرک کشیدن توی کشف نشده ترین نقطه های دنج جهان را دارد ، شوق نو شدن ، شوق زندگی ، شوق شروع شعر ، شوق دلباختگی دارد اما ...
اما درست همان جایی که ایستاده تا بند کفش هایش را سفت کند ، یکهو دستی پیدا میشود ، از زمین بیرون میزند و پاهاش را سفت میچسبد ، آنقد کش می آید این اجبار تا سر ِ آخر ، آدم باور میکند از اول ریشه داشته و کجا میشود دید درختی را که بی ریشه بدود؟
های مردم ... اگر مرهم نیستید ، اگر مرهم نیستیم ! لا اقل دستی نباشیم برای باورِ مرگ ، سیلی نزنیم به امید کسی ...
۹۴/۱۲/۱۴