مامان ترین
من همون دختر مغرور و قدر نشناسِ پشیمونتم... انقد مغرور که حتی حاضر نیس این حرفا حضوری بهت بزنه ...عوضش خیال میکنه الان رو به روش نشستی و داری مثه همیشه قالی رو نگاه میکنی تا اگه آشغال ریزی میبینی برداری ، قربون سوی چشمات برم
میدونستی ؟ همونقد که تو مامان ترینی من ناخلف ترینم؟ میدونستی تازه دو سه ساله که فهمیدم چقدر بزرگی ؟ میدونستی پشیمونا چقدر قابل ترحمن ؟ آخ که من بگردم دور بودنت خاتون ، آخ که من فدای اسمت بشم گه نرگسه ، که یه باغچه نرگسه ، که اصلأ یه دشت نرگسه ... به تو قول نمیدم ! به خودم قول میدم که از امسال ، که از امروز ، که از همین دقیقه کمتر دلواپسِ بی کله ای هام بکنمت ، کمتر چین بندازم بین ابروهات ، کمتر دلتو شور بندازم از دیر رسیدنا (از به همه چی دیر رسیدنام!) ، تو خوشگلترین و نرگس ترین و مامان ترینی ، بوس روی چینِ دامنت ...
پ.ن: بغض کردم از بدی هام ، از این همه جهل تو نفهمیدنت...