بی پرده...

بیا دعا کنیم آن اتفاق خوب بی افتد

بی پرده...

بیا دعا کنیم آن اتفاق خوب بی افتد

دست های مامان !

يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۹ ب.ظ

همینطور که داشت بدون دستکش ظرف می شست ، می گفت دستام قدیما خیلی قشنگ تر بودن ، وقتی با بابات و مامان جونت داشتیم حلقه ی عقدمونو می خریدیم بابات یواشکی خزید کنار لاله ی گوشم ُ گفت قول میدم یروز همه ی دستاتو طلا بگیرم ! خندید ، از آن خنده های مخصوصِ خودش که آدم حالی اش نمیشود خنده ی گریه آلود است یا خنده ی واقعی، بهش گفتم دستات هنوز هم مثل قدیما قشنگن و به اتاقم آمدم ، راستش هیچ دلم نمی خواست آن جا بمانم و برای رویاهای نرسیده اش بغض کنم، برای دست های ِ بی طلایش ، برای خنده های مخصوصش! 

با هر دین و فرهنگ و آیین و زبانی که بخوانیمش "گیر کردن" همیشه بغض دارد ، گیر گردن بین هر چیز و هر حسی ! همه ی ما جایی میان آرزوهایی گیر کرده ایم ، زمان گذشت و دنیا گذشت و روز گذشت ولی ما گیر کردیم!

من هم لابه لای آروزهایی جا مانده ام ، لابه لای آرزوهای مامانم که دوست داشت معلم بشوم ، لابه لای آرزوهای بابا که از ویژگی های دختر دوست داشتنی اش فقط موهای خرمایی بلندش را دارم.

من گیر کرده ام! بین چیزی که میخواستم باشم و چیزی که هستم ، در 16سالگی ِ غم انگیزم ، در نبخشیدن کسی گیر کرده ام ...

حالا بعد از چند شب که همش به دست های مامان فکر میکنم ، تصمیم هایی گرفته ام ! نه فقط برای خودم ، برای همه ی آدم های دنیا! برای هر که مثل من ماتم ِ گیر کردن در جایی ، در حسی ، در آرزویی دارد خفه اش می کند ! 

بیایید فردا صبح که بیدار شدیم از تمام حرف ها فرار کنیم ، خودمان را پرت کنیم توی ِ خلاء ِ بی غصه ی زندگی و زندگی کنیم ! واقعأ زندگی کنیم ! بیایید غم را از فعل ِ "گیر کردن" بدزدیم و بگوییم گور پدر تمام چیزهایی که میخواستیم باشیم و نیستیم ! بیایید از همین فردای نزدیک، دیگر جا نگذاریم خودمان را در بغضِ گیر کردن ها! فردای ما باید آرزوی دست یافته ی امروزمان بشود ، باشد ؟

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۵
بانوی خیال

نظرات  (۱۱)

۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۵ شاهزاده شب
باشد :)))
آرزوها.رو.باید دست یافتنی کرد....
پاسخ:
اوهوم جانِ دل ^_^
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۰ یاسمین پرنده ی سفید
بغض کردم... اما لذت بردم از خوندنش...
با سوسن موافقم :)
دختر موخرمایی مهربون :)
پاسخ:
درد ِ تمام بغض هایی که کردی به جون ِ من ِ پر بغض تر ....

۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۳ آقای بنفش
چقدر خوب نوشتی ...
کاش میشد ، کاش میشد واقعا زندگی کنیم
پاسخ:
شندنش به دست کی هست جز خودمون؟
۲۳ آذر ۹۴ ، ۰۲:۱۳ آقای بنفش
درست میگی ، فقط به دست خودمونه :)
۲۳ آذر ۹۴ ، ۰۲:۳۲ خانوم ِ لبخند:)
کاش کفه ی نرسیدن ها سنگینی نکنه نسبت به کفه ی رسیدن هاا..یه روز اگر پشت سرمون رو نگاه کردیم..کاش تعداد ای کاش هامون زیاد نباشه
پاسخ:
حرفت حق ِ.... پس آمین :)
۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۵ یاسمین پرنده ی سفید
خدا نکنه :) :*
تو بخندی همه چی خوبه... بخند :)
پاسخ:
آخه خندت همه چیز منه بی حوصله بود :))))))
عالی بود
دقیقا...

پاسخ:
ممنون از نگاهت مهربون :)
منم قد تمام نرسیدنام بغض کردم😭😭
اولین بار که با وبلاگتون آشنا شدم و مطمئنم که بازم میام به خونه قشنگتون😊
پاسخ:
کلی خوشحالی ِ برام حضور دوبارت ، ممنون :)
سلام
بسیار عالی
از رادیو بلاگیها خدمت رسیدم
پاسخ:
سلام مریم ِ جان
ممنون از نگاه مهربونت
و ممنون تر که رادیو رو دنبال میکنی
سلام
هرچقدر بگویم زیبا، کم گفته ام....
برای منی که تمام زندگی ام بغض بوده، برای منی که لابه لای اتفاقاتی عجیب گیر کرده بودم و هنوز هر از گاهی دست و پایی میزنم برای رهایی، خیلی قشنگ بود.
خیلی خیلی خیلی ممنون.
پاسخ:
سلام برنای جان :)
ممنونم از نگاه بی نظیر و مهربونت
Elisabeth warberg / Bilderna fe5r mej att le4ngta till Varberg och det e4r ju det man vill med beL.nlggoite tips hur man kan behe5lla den diet som man fe5r pe5 kurorten alla god mat man e4ter det skulle jag vilja . Annars fre4sch design. Toppen jag kommer att komma tillbaka hit till eran blogg.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی