بی پرده...

بیا دعا کنیم آن اتفاق خوب بی افتد

بی پرده...

بیا دعا کنیم آن اتفاق خوب بی افتد

آبی ِ کبود

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ

دارم همه چیز را فراموش می کنم

مثل خنده های بی رحمانه ات

 مثل زخم توی ابرویت

  مثل...

اما یک چیز لعنتی هیچ رقمه پاک نمیشود از من،

 رگ های آبیِ کبود دست هات

   همان ی که شک ندارم رد ِ خودکار خداست

وقتی که داشته امتحان می کرده خودکارش برای نوشتن باقی خوبی هات هنوز جوهر دارد یا نه..




پ.ن: از نوشته های خیلی قدیمی ! خیلی خیلی قدیمی ...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۰
بانوی خیال

نظرات  (۵)

۲۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۳ مجید صدر
عالی بود :)

+ مثلا زمان چیتوز ؟ :)))))
پاسخ:
نه یکم بعد ترش:)))
۲۱ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۶ شاهزاده شب
رگ... من نمیتونم رگ ها رو.نگاه کنم
فکرکنم باید نظرمو عوض کنم :)
پاسخ:
برای چی؟ بدت میاد یعنی
من ولی همیشه عاشق رگ هام
بسی زیبا بود بانوی خیال جان
پاسخ:
عزیز ِ دل :)
۲۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۶ یاسمین پرنده ی سفید
:))
+جای پریسا خالی که بگه: تایم :)
پاسخ:
دلم براش تنگ شد یهو 
:(
امان..
امان..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی