بی پرده...

بیا دعا کنیم آن اتفاق خوب بی افتد

بی پرده...

بیا دعا کنیم آن اتفاق خوب بی افتد

روزی نه چندان دورِ دور او هم نگاری بوده است ! ...

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ق.ظ


به پیری فکر میکنم ، به روزهایی که میدانم خیلی زودتر از انتظار قرار است یقه ام را بچسبد ، روزی که از خواب بیدار شوم چشمهایم را بمالم ، کش و قوس بدهم خودم را و وقتی خودم را توی آینه ی روشویی میبینم یکهو جا بخورم ! منُ این همه موی سفید ؟! منُ این همه لک های روی گونه ؟! منُ این همه پیری ؟! از آن روز به بعد هر روز را تعجب خواهم کرد ! نمیدانم دنیا سرُ شکلش چطور خواهد شد ، نمیدانم قرار است خانه ام کجا باشدُ فکرم کجا ! اتاقم کجا باشدُ دلم کجا ! نمیدانم حتی آن روز چندنفر از آدم های امروزم را بخاطر خواهم آورد ، چقدر از خوشی های گسِ جوانی ام را .... اما تهِ دلم به یک لحظه‌ قرص است .... به لحظه ای که تنهایی توی اتاقی پر از وهم ِ مرگ ، و دیوارهایی به بلندای صبر ! روبه روی حیاطی بی گُل ، بی روشنایی ، بی حیات ! تورا به خاطر خواهم آور ، چهار حرف اسمت سُر خواهد خورد توی شقیقه ام ! و تمام رگ هام ترک خواهد برداشت ... آن روز نَفَس از ریه هام جا میماند ! تو در دلم جا میمانی ! و من از زندگی !


پ.ن: پناه بر تو ای فهم فراموشی ...

    پ.ن2: وقتی که داشتم مینوشتمش ، قرار نبود اینطوری تمام شود ...

          مثل خیلی چیزای دیگر که قرار نبود اینطوری تمام بشوند ... 

           این به آن ، دَر!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۱
بانوی خیال

نظرات  (۴)

۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۰ یاسمین پرنده ی سفید
:)
چیزی بلد نیستم بگم....
پاسخ:
لب:)خند ...
همیشه قلبی وجود دارد که مهربانی هایت را به خاطر داشته باشد...حتا اگر ظاهرا فراموش کرده باشد، حتا اگر روزی همه ی موهای خود را سپید ببینی...
کاش گذر عمر باعث سپیدی موهایت گردد نه حوادث روزگار
مهربانی و نیکی، هیچگاه از بین نمیرود، در قلب و روح جهان هستی باقی می ماند و روزی، قشنگتر و زیبا تر به سوی خودت باز می گردد.
و چه کسی سزاوار تر از تو....که خود منشا آن مهربانی بوده ای...
(خودمم نفهمیدم چی گفتم....ببخشید....نخواستم ادیتش کنم همینجوری ارسالش کردم)
پاسخ:
اوهوم ، آدما میان و میرن ، چه خوب چه بد ، چه مذکر چه مونس ، حافظه ی ما آدما بی رحمترین عضو بدنمونه ! و مطمئنا همیشه یه تیکه از آدما تو ذهنمون میمونه ....یه تیکه ای که حتی اگه خاک بخوره،حتی اگه کمرنگ بشه ، ولی پاک نمیشه 

سحری هر وقت میام وبلاگت و نوشته هاتو میخونم  به خودم میگم این نیم وجبی خفه شده چطوری میتونه اینقد خوب بنویسه ....

خیلی خوب بود دختر مث همیشه لذت بردم از خوندنش ....

پاسخ:
نیم وجبیِ خفه شده منو میگه من من :))))
ممنون صدف جون 
پیری از انچه فکر میکنید 
نزدیکتر است :)

پاسخ:
بغل گوشمون مثلا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی