بی پرده...

بیا دعا کنیم آن اتفاق خوب بی افتد

بی پرده...

بیا دعا کنیم آن اتفاق خوب بی افتد

مامان ترین

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ب.ظ


من همون دختر مغرور و قدر نشناسِ پشیمونتم... انقد مغرور که حتی حاضر نیس این حرفا حضوری بهت بزنه ...عوضش خیال میکنه الان رو به روش نشستی و داری مثه همیشه قالی رو نگاه میکنی تا اگه آشغال ریزی میبینی برداری ، قربون سوی چشمات برم 

میدونستی ؟ همونقد که تو مامان ترینی من ناخلف ترینم؟ میدونستی تازه دو سه ساله که فهمیدم چقدر بزرگی ؟ میدونستی پشیمونا چقدر قابل ترحمن ؟ آخ که من بگردم دور بودنت خاتون ، آخ که من فدای اسمت بشم گه نرگسه ، که یه باغچه نرگسه ، که اصلأ یه دشت نرگسه ... به تو قول نمیدم ! به خودم قول میدم که از امسال ، که از امروز ، که از همین دقیقه کمتر دلواپسِ بی کله ای هام بکنمت ، کمتر چین بندازم بین ابروهات ، کمتر دلتو شور بندازم از دیر رسیدنا (از به همه چی دیر رسیدنام!) ، تو خوشگلترین و نرگس ترین و مامان ترینی ، بوس روی چینِ دامنت ...


پ.ن: بغض کردم از بدی هام ، از این همه جهل تو نفهمیدنت...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۲
بانوی خیال

نظرات  (۲)

چقدر خوب نوشتی ...
کاش بشه خیلی ساده و بی آلایش دست بندازیم دور گردن مامان و بهش بگیم دوستت دارم ، بگیم قدرتو میدونم مامان ، کاش بشه ...
پاسخ:
این مسخره تریم و سخت ترین و عجیب ترین نتونستنه دنیاس
کاش بشه ! 
خدا حفظشون کنه
پاسخ:
همچنین مادر شمارو :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی